بابا لنگ دراز
کتاب بابا لنگ دراز هم تموم شد داستانش از این قرار بود که توی پرورشگاه دختری بود که دوسال اضافه نکن داشته شده بود و به جاش برای پرورشگاه کار میکرد و یک روز یکی از اعضای هیات امنا سرپرستی دختر ما رو بر عهده میگیره و اونو میفرسته دانشگاه و به مدیر پرورشگاه هم گفته که میخواد این دختر نویسنده بشه و قرار بوده. هر ماه یک نامه برای اون آقایی که سرپرستی اش رو بر عهده گرفته بنویسه .دختر چون مامان و بابا نداشته توی جمع های دوستانش چالش داشته و همیشه توی ذهنش این آقاییه رو که اسمش رو گذاشته بابا لنگ دراز به جای کل خانواده اش تصور میکرده و. از اتفاقات دانشگاه میگفته و تعطیلات هم میرفتم روستا .پیش دوستاش و کم کم مثل هر انسانی دیگه راه و رسم زندگی رو تنهایی یاد میگیره و نویسنده میشه جالبه بدونید که مرد به سوال های دختره جواب نمیداد آوریل. مگر اینکه مخالفتی میخواست برای برنامه های تابستونش میداشت که میگفت به منشی اش و منشی اش به دختره اطلاع میداد آخر که دختره عاشق شد و بهش گفت .گفت بیا ببینمت
بابا لنگ دراز مریض بود و اونا کلا نیم ساعت تونستن حرف بزنن و داستان تموم شد